بچه حزب اللهی

... پراکنده نویسی های یک بچه حزب اللهی

بچه حزب اللهی

... پراکنده نویسی های یک بچه حزب اللهی

آخرین مطالب
آخرین نظرات

حاج آقا مجتبی(رضوان الله )

چهارشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۱، ۰۴:۱۷ ب.ظ

سلام بر تو ای مسافر معراج در روز اربعین ... شب های جمعه ،کربلا ،ما غفلت زدگان را فراموش نکن!

کربلا نرفته ها ...

شنبه, ۹ دی ۱۳۹۱، ۱۱:۱۹ ق.ظ


آهسته بخوانید
.
.
.
قلم گرفته ام ، بنویسم ... گدا گدا... نوکر ... دوباره سوخت این دلم ...بحال دلم ..دوباره واژه ی "رفتن " دوباره جا ماندن ...دوباره گشته دوباره ...دوباره های من ...دوباره قصه ی حسرت ...دوباره غصه ی من ....دوباره هاج نشستم .....دوباره واج ماندم ...... دوباره از همه ی زائران ....جا ماندم ....دوباره خسته شدم من .... که موقع رفتن ...به صد اشاره بگویم .... سلام ما برسان  .... فقط سوال من این است بعد این همه سال ... نمی رسد آیا صدا به اربابم ؟!
.
.
.

چقدر توقع بالا ...چقدر شاهانه ... گدای کوی تو کجاو ... ؟!
.
.
."بسوزان هر طریقی می پسندی ... که آتش از تو خاکستر از من ..."




... نوشت : زائران اربعین سلام ما برسانید ....طرح بالا هم تکراریست .....





 

 

 

 


 

شرحش را نمی دانم ... شاید تعزیه ای از جنس پوستر ... یا گریزی میان روضه از فرزندان شهدا به خرابه ی شام ... اما ! اگر بارانی شد پلک هایتان دعایی برای کویر چشمهایم کنید ... همین 

 

 

 

 

 

 

 

جمعه شب

 

بعد از اذان ...

 

 غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد

هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند
عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد

عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد

همه با درد به دنبال طبیبی هستیم
دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد

ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست
بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد

آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده
این همه عقده تلنبار شدن هم دارد

از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند
لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد

نکند منتظر مردن مایی آقا؟!ـ
این بدی مانع دیدار شدن هم دارد

ما اسیریم اسیر غم دنیا هستیم
عفلت از یار گرفتار شدن هم دارد.


... این غافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله ...

يكشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۱، ۰۶:۵۸ ب.ظ

 


 

پینوشت : یعنی می شه همین امسال برا ارباب بمیرم ... 

شب غریبانه (چهاردهمین سالش برگزار شد )

مسلمیه

پنجشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۵۱ ب.ظ

گوید به آه سوزان کوفه میا حسین جان (ع)

امان ز مردم کوفه امان از این مردم .... امام و امیر زمان را به نامه بسیار دعوت می کنند و  خود سنگ به دست جامه ی میزبانی به تن می کنند ... حال اینکه دیگر سفیر حسین (ع) با لب تشنه  از فراز دارالاماره بانگ "کوفه میا  عزیز فاطمه را سر می دهد " و هیهات که کار  به اینجا ختم نمی شود .... 

.

.

.

راستی تصور کن اگر روزی سفیر امام زمانت (عج) برای تائید بیعت ها و نامه ها آمد ... تو در زمره کوفیانی یا نه !

اجعل عواقب امورنا خیرا  بحق مسلم بن عقیل (علیه السلام)


با کمی تاخیر به بهانه هفته دفاع مقدس ....

شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۱، ۰۲:۵۳ ب.ظ



برای معراج نشینان خاکی پوش  


القصه 
 باز هم سناریوی تکراری هجوم موضوعات برای نگاشتن و دایره لغاط فقیر من ،حدیث رسول مهربانی (ص)عجب "مطلع" زیبایی شد برای متن فقیرانه ام که :" برخی از شعر ها حکمت است "

"ماندم که خار از پا کشم محمل ز چشمم دور شد

یک لحظه من غافل شدم صد سال راهم دور شد "


معراج نشینی  یعنی جایی که او بی پرده ناظر من است ومن در مقام منظور ...هیهات  که اگر از کرمش مرا نیز ساکن معراج کند و دریغا که خجلت معاصی و غفلت رویی برای سربالا گرفتن نگذارد چه برسد به نظر به وجه ا...

جستجوی کاروان معراج نشینان مقدمه می خواهد و الف آن شناخت الفبای خود است و خود "کان لم یکن "است بی خدا ...که من "عرف نفسه فقد عرف ربه "

همنشینی با معراج نشیننان ظرفیت می خواهد و ظرف سنگ محک و عیارش "مظروف" یا همان محتوای ان است ... ظرف همان قلب است و قلب محل جلوس عشق که "شرف المکان بالمکین "

نا محرمان را به معراج راهی نیست زیرا که ناظر و منظور باید مَحرم باشند و تفاوت محرم ونامحرم را باید  همان "حرم" دانست که القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیر الله ...

راهیان معراج آذوقه ای جز ظرف ،قلب یا همان حرم الله  ندارند و توشه ی طریقشان جز "رضا برضائک " نیست و دوای عطش راهشان کاسه ی اشکی برای رحمه الله واسعه است .

طلب هم نشینی با معراجیان و قصد جلوس در مقام نظر به وجه الله  قلبی شریف می خواهد و آذوقه و توشه ای لایتناهی

اما خاک نشینی که حرمش محرم اغیار است وتوشه اش جز عصیان نیست چگونه می تواند در سرش رویای معراج و معراجیان را بپروراند .

پینوشت : آرزو چون بر جوانان عیب نیست ....آرزو دارم که معراجی شوم.


پینوشت 2: نوسان تپش قلب معراجیان بستگی به رقص پرچم حرم الله  در ارض کربلا دارد  نه به نوسان قیمت ارز در بازار 


للحق 

بعد نوشت : برای هیچ وبلاگی نظر نگذاشته ام و مباحثه نکرده ام ...واقعا بعضی نظرات خصوصی را متوجه نمی شوم . ...تا کید می کنم هیج جا .

به بهانه هفته دفاع مقدس

پنجشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۱، ۱۲:۱۱ ب.ظ




این متن کنایه دارد...!

جنگ جهانی بود . آلمان هم در گیر آن ...بمباران شروع می شود و منطقه را دود و آتش و ترکش های سرگردان انفجار ها فرا می گیرد...

در گوشه ای چند نفر به زیر تنه ی درختی پناه برده تا از گزند ترکش ها در امان باشند .... دقایقی می گذرد و سکوت بعد انفجار همه جا را فرا می گیرد ....

از پناه درخت بیرون می آیند و می بینند که تنه ی درخت چقدر ترکش به ساقه خود خریده و آنان در پناه آن سالم و در امنیت

می توانند ادامه حیات را بگذرانند ...

سالهاست از آن واقعه می گذرد و آن درخت هم اکنون سمبلی است از فداکاری و ...الخ

سری به سمبل آلمانی ها بزن  و ببین دولت مردانشان ،توریست ها و رهگذران  و البته مردمانشان چه ستایشی می کنند این مخلوق خدا را ....از عکس یاد گاری گرفتن در کنار این سمبل فداکاری گرفته تا برگزاری مراسم های سنگین و چنین و چنان ...خلاصه همان حلوا حلوا کردن خودمان ....

.

.

.

چند روزی بعد از ماه مبار ک بود ... وقتی از سر کوچه حاج علی اینا رد می شدم ...متوجه ازدحام جمعیت شدم ....موتور و پارک کردم و رفتم جلو ...دیدم همه دور یه موتور سوار که خرده زمین و داره از سرش خون می ره جمع شدن ... شدت ضربه طوری بود که کسی به خودش اجازه نمیداد بهش دست بزنه و همه منتظر رسیدن اورژانس بودن ... نشستم کنارش و شروع کردم به گشتن جیباش تا کارتی ، شماره ای، چیزی ....  تو آخرین تماساش شماره ای به اسم "داش امیر " ثبت شده بود ... داشتم فک می کردم که چجوری بگم به طرف که حول نکنه که یه مرد میانسالی که از نماز گزارای مسجد محلمون بود اومد جلو گفت بده من زنگ می زنم

"منظورش این بود که تو جوونی نمی دونی چجوری باید صحبت کنی :" منم نفس راحتی و ...گوشیو دادم بهش ....

چند دقیقه ای ایستادم و قصد رفتن سمت موتور خودم کردم ...نزدیک موتور رسیدم و سوئیچ رو  از جیبم در آوردم .... در خونه حاج علی اینا باز شد زیر چشمی نگاه کردم ...دیدم خود حاج علیه .... بر گشتم و نگاهمون بهم گره خورد ...بی مقدمه  اومد جلو و جواب سلام منو  با این سوال داد " کیه ...؟! آشناست ...؟!" ... سریع گفتم نه حاج علی آقا خیالتون راحت ...بنده خدا غریبه است ....جملم تموم نشده بود که شکافی بین جمعیت باز کرد و رسید بالا سر موتور سوار که دیگه تا شعاع یک متریش خون رو زمین ریخته بود ... گفته های" محمد رضا" پسر حاج علی از جلو ذهنم رد شد که گفته بود " دکتر گفته نباید حاجی تو فشار روحی قرار بگیره ..حتی آلبوم عکساشو مادرم قایم کرده..."

خودم سریع رسوندم پیش حاج علی که حالا بالا سر موتور سوار ایستاده بود و گاهی به زمین و خون نگاه می کردو  گاهی هم سری می چرخوندو جمعیت تماشاچی رو که مشغول پچ پچ و نوچ نوچ کردن بودن ونگاه می کرد .... حالت صورتش رو که دیدم نگرانیم زیاد شد ... رفتم جلو و گفتم حاج علی آقا "آقا محمد رضا کجان ؟! بیاید بریم حاج آقا ...الان اورژانس میاد "....

سرش و چرخوند به سمتم و یه طوری نگام کرد که احساس کردم اصلا نشنیده که چی گفتم  ...با ترس و لرز دستم و گزاشتم رو شونه سمت چپش ...حاجی ... حاج علی بیا بریم در خونتون بازه حاج آقا ... منم موتورمو قفل نکردم ...."

یواش یواش هواس جمعیت اطراف متوجه ما می شد و سکوت آهسته جمعیت تماشاچی رو فرا می گرفت ...و نگاه ها ی خیره آروم آروم خودشون رو نشون می دادن

چند تا از همسایه های حاج علی اینا که متوجه تغییر حالت چهره حاج علی و عرق پیشونیش شده بودن اومدن سمت مون و هر کدوم شروع کردن مثلا به  جو  عوض کردن و راهی پیدا کردن برا دور کردن حاج علی از صحنه ....اما حاج علی سفت ایستاده بود و خیره شده بود به خون روی زمین ...نگرانیم اونقدر زیاد شده بود که دستام می لرزید ...خواستم زنگ بزنم محمد رضا ....گفتم زنگ بزنم بگم چی! ...داشتم با خودم کلنجار می رفتم" خدا یا چی کار کنم" ...

آهسته دور بازو های حاج علی رو گرفتم کمی کشیدمش به سمت عقب و نزدیک  گوش حاج علی با ترس گفتم:  حاج علی بیاید عقب  دیگه ... همسایه ها هم با صحبت کردن و .... کمی  کمکم کردن.

جمعیت ساکت و مبهوت کار های ما ...

 عرق صورت حاج علی خیلی زیاد شده بود ....

هنوز  چند قدمی دور نشده بودیم که ... یک مرتبه همه رو حول دادو دوباره رفت بالا سر موتور سوار ...

همه مبهوت شده بودن و صدای پچ پچ زیاد شده بود

به همراه  همون چند تا همسایه دویدم سمت حاج علی ....

دستاشو گزاشته بود رو سرش و نشسته بود بالا سر ش

انقدر بدنش سفت شده بود هر چقدر زور می زدیم نمی تونستیم حاج علی رو بلند کنیم ....

خلاصه که اتفاقی که نباید بیفته افتاد و حاج علی پشت بیسیم که همون دمپایی ابری خودش بود داد می زد ....

امدادگر .... امدادگر.....

روزمین می لرزید ..... امدادگر

امداد گر  

 .

.

. خلاصه که هیچ چیز جز نگاه های خیره و غرق ترحم و گرفتن فیلم و عکس از کارهای حاج علی توسط تماشا چیان آذارم نمیداد .

;کنایه نوشت : سالهاست درخت فداکار المان را می پرستند و به قولی لای پر قو نگاهش داشته اند که مبادا این تک درخت نماد فداکاریشان شاخ و برگی ازش کم شود ...هیهات که از مقایسه خجالت می کشم ... شرم ... شرم .... شرم !.

بچه حزب اللهی کیست ؟

شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۱، ۰۲:۴۴ ب.ظ

بچه حزب اللهی کیست ؟. . .


لطفا نظر خود را در مورد این که چه کسی را می توان خطاب کرد بچه حزب اللهی و چه باید ها و نباید هایی برای اوست را ارائه دهید ...باشد تا قبول افتد ....و با اجماع آن به نتایج مطلوب برسیم انشالله .

(((((((مجموع نظرات )))))))

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


پایان نوشت : اینکه حقیر بنا به جمع بندی بگذارم خود جای ایراد دارد و خویش را در آن مقام نمی بینم ..لیکن  برا جمع بندی مبحث با قلم ضعیف و همه  ی کاستی هایم نظر خود را تقدیم می کنم .


اجماع نظرات را به دو دسته  می توان تقسیم نمود و بعضی از بزرگواران  نظرات کلی و کاملی داده بودند و برخی به بیان جزئیات و الخ ... پرداخته بودند  و فارغ از مع الغیر نظرات جمع بندی این حقیر خلاصه شد در پاراگراف زیر :


از "ب" تا "ی" بچه حزب اللهی باید طریقی را بپیماید و آن طریق راهی نیست جز "سبیل الله " و مقصد آن رسیدن به مقام "رضا" است  حال این که این سیر در کالبد زمان باید مشمول "مبدا ، مسیر و مقصود" شود  و "فاذا فرقت فانصب " را می توان نقطه ی رهایی فرض نمود و الخ .... رسیدن به مقام شریف بچه حزب اللهی  همان رسیدن به جایگاه "عبد " بودن است ... که این مقام را من کان لله کان الله له بدان ...

محتاج دعایتان .


ترافیک ...

پنجشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۱، ۰۹:۵۶ ب.ظ



ماجرا ...

ترافیک ...ترافیک ...ترافیک ...من از خودم گله دارم ....یا به قولی من ازخودم که شمایی چقدر فاصله دارم ....

تعریف من از ترافیک جایی است که نه عابر به راحتی رد می شو ونه معبر توان عبور این همه عابر را دارد....گاهی هیچ وقت ترافیک گره اش باز نمی شود و کار به دندان و  دست هم حل شدنی نیست ... چون منتهای معبر "بن بست "است ...و چه "هم الخاسرون "ی هستند عابران در ترافیک مانده ی بن بست ....

راه را شناخته اند آنان که عابران مسیر حقند و چه بدا بر  منی که ندانم راه و چاه را و در خوش خوشان ذهن خود خیال مقصد می پروانم ..غافل از این که بن بست هم خطری است عظیم ...بیرون آمدن از بن بست ،بعد از ترافیک سنگین را تصور کن .... راه راهنما می خواهد و معبر چراغ راهنمایی ....عابر را هدف به مقصد می رساند نه خوش خوشان ذهنش ....حال شاید انتخاب هدف او را بران دارد که قدم در راه بگذارد...ولی مسیر بدون راهنما مقصدش ترکستان است ....

افراط و تفریط محکوم است ولی من برای خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو تره هم خورد نمی کنم ...

به خودم می گویم ..هر کارت را به اسم حزب اللهی بودن نگذار ....و انقدر نگران یدک کش القاب و تعریف هایت مباش ...اگر چشمانت به دهان حضرت ماه است ...گوش هایت را دروازه وراجی هر سخنوری نکن ...اگر ملاک رضای خداست پس انقدر مغلوب آمار بازدیدت نشو...اگر تعزمن تشاءوتزل من تشاء پس چرا شهوت شهرت چشمانت از دیدن حضرت ماه کور کرده و گوشهایت معبر هزاران حرف بیهوده ...مقصود همان ترافیک است و عابر و معبر همان، هدف و حضرت ماه و راهنمارا فراموش نکن ... آری اگر راه راشناخته ای وراهنما را مریدی پس به نور بالا ها و علائم دروغ راه زنان جاده توجه ای نکن ...اگر قبول کرده حزب الله هم الغالبون پس عابر معبر حق باش و مقصدت را جز نقطه رهایی مگذار که نقطه رهایی عابر حق جز شهادت نیست ...

اجعل عواقب امورنا خیرا ...

ان شاا...  .



پینوشت: ..من و تو هردو گمنامیم تو پلاکت را گم کرده ای و من هویتم را...

درخواست : مسئلت می کنم از جنابتان به قرائت حمد شفایی برای دلم ...




تشیع شهدای حکیمییه

شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۱، ۰۴:۵۰ ب.ظ

القصه ...

با اینکه مدتی از تشییع گذشته ....اما دلم گفت حال و هوای وب را در کاروان تشییع نگه دارم ....این شد که عکس های روز تشییع رو قرار دادم ... ضعف کار ها رو هم ببخشن ....ان شاءالله ....نثار روحشان و روحمان فاتحه ای هدیه کنید.

پی نوشت :

 اعیاد شعبانیه هم مبارک ... مدتیست سخت گرفتارم .. و محتاج دعایتان ...

منتظر متن پیر مرد حزب اللهی باشید ....البت با دعای خیرتان ...و به شرط بقا .

 

 

ادامه در ادامه مطلب